جدول جو
جدول جو

معنی شادان دل - جستجوی لغت در جدول جو

شادان دل(دِ)
شاددل. آسوده خاطر:
بپرسیدش از دو گرامی نخست
که هستند شادان دل و تندرست.
فردوسی.
تو شادان دل ومرگ چنگال تیز
نشسته چو شیر ژیان پرستیز.
فردوسی.
چو سیصد پرستار با ماهروی
برفتند شادان دل و راهجوی.
فردوسی.
من همی رفتم باری همه ره شادان دل
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ)
شادمان و خوشدل. (فهرست ولف) :
بتنگی نداد ایچ سهراب دل
فرود آمد از باره شاداب دل.
فردوسی.
براهب چنین گفت پس شهریار
که شاداب دل باش و به روزگار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بی خبر. که دل آگاه نیست. که صاحب خبر نیست. که صاحب معرفت نیست:
کسی نیست بدبخت و کم بودتر
ز درویش نادان دل بی خبر.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
خوشحال. شادان. (یادداشت بخط مؤلف) :
نگر تا نداری هراس از گزند
بزی شاد و خندان دل و ارجمند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دِ)
دلشاد. شادمان:
ز جاه دولت او خلق شادمانه دلند
ز جاه و دولت خود شاد باد و برخوردار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
سخت دل. دل سخت. آهن دل. مقابل نرم دل:
مرد خندان دل نباشی مرد سندان دل مباش.
سنایی.
چه مایه بندۀ سندان دلم ترا ملکا
که در ترازوی نیکی کم از سپندانم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
آنکه دل آگاه نیست بی خبر: کسی نیست بدبخت و کم بودتر ز درویش نادان دل بی خبر. (شا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندان دل
تصویر سندان دل
دل سخت، سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد دل
تصویر شاد دل
خوش طبع و خوشحال
فرهنگ لغت هوشیار